آنکه بفور تمام استماع سخن نماید. (آنندراج) : من ضامن وی (اریارق) بودمی (خواجه احمد حسن) اما این خداوند بس سخن شنو آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229). هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی گوش سخن شنو کجا دیدۀ اعتبار کو. حافظ
آنکه بفور تمام استماع سخن نماید. (آنندراج) : من ضامن وی (اریارق) بودمی (خواجه احمد حسن) اما این خداوند بس سخن شنو آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229). هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی گوش سخن شنو کجا دیدۀ اعتبار کو. حافظ
سخن سرای. (آنندراج). به معنی سخن زن است که کنایه از شاعر و قصه خوان باشد. (برهان) : سخن سنج بی رنج اگر مرد لاف نبیند ز کردار او جز گزاف. فردوسی. مرکب شعر و هیون علم و ادب را طبع سخن سنج من عنان و مهار است. ناصرخسرو. آن سخن سنج جوانی که چو دو لب بگشاد خانه عقل دو صد کله ببندد ز درر. سنایی. خاصه کلیدی که در گنج راست زیر زبان مرد سخن سنج راست. نظامی. چنین در دفتر آورد آن سخن سنج که برد از اوستادی در سخن رنج. نظامی. ، مردم فهمیده و سخن دان. (برهان) : ز نیکو سخن به چه اندر جهان بنزد سخن سنج و فرخ مهان. فردوسی. کاتب و عالم و نقاد و سخن سنج وحسیب عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار. ناصرخسرو. جوابش داددانای سخن سنج که ای از بهر دانش داشته رنج. نظامی. نکوسیرتش دید و روشن قیاس سخن سنج و مقدار مردم شناس. سعدی. ، آنکه بر مرز سخن واقف است. نقاد
سخن سرای. (آنندراج). به معنی سخن زن است که کنایه از شاعر و قصه خوان باشد. (برهان) : سخن سنج بی رنج اگر مرد لاف نبیند ز کردار او جز گزاف. فردوسی. مرکب شعر و هیون علم و ادب را طبع سخن سنج من عنان و مهار است. ناصرخسرو. آن سخن سنج جوانی که چو دو لب بگشاد خانه عقل دو صد کله ببندد ز درر. سنایی. خاصه کلیدی که در گنج راست زیر زبان مرد سخن سنج راست. نظامی. چنین در دفتر آورد آن سخن سنج که برد از اوستادی در سخن رنج. نظامی. ، مردم فهمیده و سخن دان. (برهان) : ز نیکو سخن به چه اندر جهان بنزد سخن سنج و فرخ مهان. فردوسی. کاتب و عالم و نقاد و سخن سنج وحسیب عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار. ناصرخسرو. جوابش داددانای سخن سنج که ای از بهر دانش داشته رنج. نظامی. نکوسیرتش دید و روشن قیاس سخن سنج و مقدار مردم شناس. سعدی. ، آنکه بر مرز سخن واقف است. نقاد
شناسندۀ سخن. سخندان. سخن سنج. ادیب: سخن شناسان بر جود او شدید یقین کجا یقین بود آنجا بکار نیست گمان. فرخی. دانی که من آن سخن شناسم کابیات نو از کهن شناسم. نظامی. چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه ای دلبرا سخن اینجاست. حافظ. بر ضمیر خورشید اقتباس هوشمند سخن شناس در نقاب شبهه و اقتباس مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر)
شناسندۀ سخن. سخندان. سخن سنج. ادیب: سخن شناسان بر جود او شدید یقین کجا یقین بود آنجا بکار نیست گمان. فرخی. دانی که من آن سخن شناسم کَابیات نو از کهن شناسم. نظامی. چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه ای دلبرا سخن اینجاست. حافظ. بر ضمیر خورشید اقتباس هوشمند سخن شناس در نقاب شبهه و اقتباس مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر)